بدون عنوان
سلام عزیز مامان 2/24 راهی مشهد شدیم و شب که رسیدیم خونه پیش مامان بزرگ و عموها.شب که رسیدیم همش بیتابی کردی و یه تایم کوتاه میخوابیدی باز بیدار میشدی و گریه میکردی ،اروم نمیشدی و ما فکرمی کردیم دلت درد میکنه گل مامان.صبح حالت بهتر شد . ظهر با عمه هات رفتیم فردوسی و روز بزرگداشت این شاعر نامدار بود بعد از بازدید از موزه ،برگشتیم جای ماشین و بساط ناهار رو اماده کردیم.بعد از ناهار هم برگشتیم خونه. شب دوباره شما حالت خوب نبود و همش گریه کردی.یکم میخوابیدی باز بیدار میشدی و گریه میکردی.صبح حالت بهترشد و بعد از ناهار راه افتادیم سمت نیشابور خونه مامان جون ،پیش خاله فاطمه و دایی مهزیار. باز شب شد و بیخوا...
نویسنده :
مامانی
22:24