ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ایلیا؛شاهزاده آریایی

بدون عنوان

سلام عزیز مامان 2/24 راهی مشهد شدیم و شب که رسیدیم خونه پیش مامان بزرگ و عموها.شب که رسیدیم همش بیتابی کردی و یه تایم کوتاه میخوابیدی باز بیدار میشدی و گریه میکردی ،اروم نمیشدی و ما فکرمی کردیم دلت درد میکنه گل مامان.صبح حالت بهتر شد . ظهر با عمه هات رفتیم فردوسی و روز بزرگداشت این شاعر نامدار بود     بعد از بازدید از موزه ،برگشتیم جای ماشین و بساط ناهار رو اماده کردیم.بعد از ناهار هم برگشتیم خونه. شب دوباره شما حالت خوب نبود و همش گریه کردی.یکم میخوابیدی باز بیدار میشدی و گریه میکردی.صبح حالت بهترشد و بعد از ناهار راه افتادیم سمت نیشابور خونه مامان جون ،پیش خاله فاطمه و دایی مهزیار. باز شب شد و بیخوا...
28 ارديبهشت 1394

11ماهگی پسرگلی مامان

یک ماه دیگه بیشتر تا 1سالگیت نمونده و روزها و ماهها در نظرم مثل برق و باد میگزره.الان دیگه کلی شیطون شدی ،وقتی تو روروئکت میزارم تند تند راه میری و وقتی خودتو لوس میکنی موش کوچولوی مامان میشی عزیزم .تازگیا هم وقتی خودتو روی شکم میندازی انگار داری شنا میری من و بابایی عاشقتیم ...
28 ارديبهشت 1394

اولین مسافرت 1روزه ایلیا جونم

سلام عزیز مامان صبح روز جمعه (94/2/11) وسایلمونو جمع کردیم و راه افتادیم به سوی جنگل گلستان و بعد از 190 کیلومتر رانندگی به ابشار لوه در 10 کیلومتری مینو دشت رسیدیم.جای سرسبز و قشنگی بود.وقتی رسیدیم اول صبحونه خوردیم بعد رفتیم جای ابشار. ابشار قشنگی بود بعد برگشتیم جای ماشین  و وسایلمونو برداشتیم و رفتیم جا پیدا کردیم و ناهار و حاضر کردیم ،خوردیم.بعد تو لالا کردی و من و بابایی یکم دور و بر راه رفتیم و اومدیم پیشت بعد ساعتای 4هم وسایلمونو جمع کردیم به سمت خونه راه افتادیم. تو مسیر برگشت هم از ترکمنا خرید کردیم ...
28 ارديبهشت 1394
1